شمع.......
آتشی درونم را می سوزاند
وذره ذره تمام احساسم راچون شمع آب میکند
دیگرازطپشهای قلبم خبری نیست
ومن مانده ام
بادستانی سردو یخ زده
با روحی مجروح که آذین بسته شده با گل زخمهای خیانت
پرازدرد دردی که تنها تسکنیش تویی تویی که مسبب تمام دردهای منی
من مانده ام و غم ،غمی به بزرگی تمام دنیای عاشقانه ام